تجربه مادر هستی از درمان لکنت
سلام وعرض ادب خدمت همگی
ابراهیمی هستم میخوام تجربیات درمانی هستی رو براتون بنویسم. هستی دیر به حرف اومد وهمین باعث نگرانی من بود و باتوجه به اینکه خودم تجربه لکنت داشتم و دارم خیلی نگران بودم که هستی هم با لکنت صحبت کنه تا اینکه در سه و نیم سالگی هستی، اون روز شوم رسید.
بعد یه جر و بحث خانوادگی لکنت هستی خودشو نشون داد و دنیا برام تیره و تاریک شد و خودمو مقصر اصلی لکنت هستی دونستم پیگیر درمان شدم توی شهری زندگی میکردیم که گفتار درمان خوبی نداشت توی یکی از شهرای اطراف یکی رو پیدا کردیم و به مدت چهار ماه هر هفته خودم با قطار هستی بردم پیش گفتار درمان ولی به خاطر دوری مسیر و ناآگاهی و اصرار خانواده ها ادامه ندادیم.
از این گفتار درمان روش ارتباط صحیح در مقابل لکنت های هستی یاد گرفتم و از همون اول هیچ واکنش و حس بدی در لحظات لکنت نشون ندادم تا سن ۶ سالگی به امید درمان خود به خودی با انواع درمان های سنتی صبر کردیم. علاوه بر لکنت،هستی خیلی روحیه حساسی داشت خیلی زود رنج بود و سر کوچکترین چیزی گریه میکرد به کوچکترین سر وصدای واکنش نشون میداد واذیت میشد.نمیتونست با هم سن وسالاش ارتباط بگیره اعتماد به نفسش خیلی پایین بود و..
وارد پیش دبستانی شد با پرس وجوهای که کردم متوجه شدم هستی در پیش دبستانی مشکل ارتباطی داره و سر وصدای کلاس اذیتش میکنه و کسی باهاش دوست نمیشه و برای اینکه بقیه بچه ها باهاش بازی کنند خوراکی هاشو میده به اونا و… در کل مطیع حرف بقیه هست
دقیقا همون شرایطی که خودم با لکنت در مدرسه تجربه کرده بودم برای هستی داشت اتفاق می افتاد. معلم و چند نفر دیگه توصیه کردن به متخصص اعصاب و روان ببرمش ولی من دنبال گفتار درمان بودم.
تا اینکه متوجه شدم تو شهرمون دو تا گفتار درمان جدید اومده یکیش تو مطب خصوصی کار میکرد یکی تو بهزیستی. از اونی که تو مطب خصوصی کار میکرد وقت گرفتم توی سالن انتظارش از روش درمانی دکتر پرسیدم افرادی که اونجا حضور داشتند گفتن با ماساژ درمانی کار میکنند طبق اطلاعاتی که از نت و کتاب ها به دست آورده بودم فهمیدم با ماساژ به جایی نمیرسیم پول ویزیت گرفتم از مطب زدم بیرون
فرداش بهزیستی رفتم. اونجا از ماساژ خبری نبود. برای هستی پرونده باز کردن و درمان شروع کردیم. هستی بچه خونگرمی هم بود خیلی زود با کسی که دوست داشت ارتباط میگرفت از همون جلسه اول با این دکتر ارتباط عالی گرفت و پیش ایشون هیچ وقت لکنت نکرد. با کلی فیلم وضبط صدا این دکتر تا حدودی قبول کرد هستی لکنت داره.
ولی از اونجایی که پیش خودش لکنت نمیکرد زیاد درمان جدی نمیگرفت و میگفت شما خیلی حساسین یا میگفتن سبک تربیتی اشتباهه به خاطر همین تو خونه لکنت میکنه بعد یه مدتی گفتند چون خودتون با لکنت صحبت میکنید از خودتون تقلید میکنه و فلان و بهمان به خاطر اینا خودمو مقصر اصلی و صد درصدی میدونستم با خودم و خدا درگیر بودم شب و روزم گریه شده بود.
یه مادر افسرده که برای اینکه دخترش ازش تقلید نکنه به همسرش پیشنهاد داد طلاقش بده تا دخترش اونو نبینه وخوب بشه.تو هر جلسه ،درمانگر قربون صدقه هستی میرفت و به من سرکوب میزد. بعد دوماه گفتند باید از دستگاه نوروفیدبک هم استفاده کنند ما هم تابع ایشون بودیم.
هر هفته سه بار میرفتیم مطب و علاوه بر تمرینات گفتاری این دستگاه هم با سیم های فراوان به سرش وصل میکردن هستی خیلی از این دستگاه میترسید ولی با هزار ترفند و جایزه راضیش میکردیم همچنان تو مطب لکنت صفر تو خونه هر جمله با یکی دوتا تکرار
چهار ماه از شروع درمان با ایشون گذشت و من علاوه بر انجام تمرینات و بردن هستی پیش ایشون همچنان تو گوگل درمورد لکنت مطالعه میکردم تا اینکه روزی به لینک گروه انجمن لکنت ایران رسیدم وارد گروه شدم روز عجیبی بود همه اعضای این گروه داری لکنت بودند تازه فهمیدم تنها نیستم چند روز شبانه روز گروه خوندم.
دل وجرات پیدا کردم مشکل دخترمو اونجا گفتم و مدیر گروه منو در گروه شکوفه ها که مختص والدین کودکان دارای لکنت بود عضو کردن دوباره با ذوق و شوق فراوان مطالب اونجا رو هم خوندم و باز درمورد دخترم اونجا حرف زدم خیلی باهم همدلی کردن و امید و انگیزه برای درمان دادند تا اینکه یکی از مادرا که بچه اش تحت درمان دکتر برزگر بود منو در گروه ایشون ادد کردند حال اون روزام عجیب وغریب بود.
احساس میکردم به گنج خیلی بزرگی دست پیدا کردم.اینبار شبانه روز گروه تلگرامی دکتر برزگر مطالعه کردم تازه فهمیدم چی به چیه انگار یه دنیایی دیگه وارد شده بودم.
با خوندن مطالب گروه متوجه شدم روش درمانی ،درمانگری که ما باهاش کار میکنیم زمین تا اسمان با روش اقای دکتر برزگر متفاوته ولی اقای برزگر تو گروه تاکید داشتند قدم اول تو درمان موفق اعتماد به درمانگره به خاطر همین درمان با همون گفتار درمان ادامه دادیم.
شش ماه از شروع درمان گذشت هستی دیگه تو خونه هم لکنتش خیلی کم شده بود درمانگر گفت دیگه خوب شده لازم نیست بیایین ولی تو گروه اقای برزگر درمورد اهمیت دوره تثبیت حرف میزدند.
با اصرارخودم سه ماهه دیگه درمان با ایشون ادامه دادیم ولی ایشون حتی به ما وقت هم نمیدادند خیلی بد باهام رفتار میکردند حتی درمورد دوره تثبیت و اینا هم بهشون گفتم تا گفتم دکتر برزگر هم شناخت ولی گفتن ایشون الکی سخت گرفتند هستی دیگه خوب شده و فلان وبهمان
من با ارسال تمرینات به اقای برزگر و اقای حسینی نسب و خانم درخشان در گروه شکوفه ها متوجه شدم خیلی از تمریناتی هم که ایشون دادند منسوخ شده بلاخره درمان با ایشون بعد نه ماه دراسفند ۹۶ به پایان رسید.
بعد اتمام درمان دوباره تکرار های هستی به شدت قبل برگشت من دوباره شدم همان مادر افسرده وغمگین بودن درگروه دکتر برزگر مثل نوری درتاریکی مطلق بود کارم فقط خوندن مطالب گروه ایشون بود تا اینکه متوجه شدم ایشون درمان از راه دور هم دارن از شهرستان ها کلی مراجعه کننده دارند و خیلی ها هم نتیجه گرفتند.
دوباره امید گرفتم با همسرم دراین باره صحبت کردم ولی ایشون به خاطر درمان ناموفق قبلی و خطرات رفت و آمد به تهران مخالفت کردن(درمان انلاین نبود)
با هزار بدبختی وگریه وزاری بلاخره ایشون راضی کردم با این شرط که اگه تو جلسه اول ببینند مثل همین گفتار درمان شهر خودمون کار میکنند همه چی تموم میشه و من هیچ حرفی دیگه ای بعدش به هیچ عنوان درمورد درمان نزنم به اقای دکتر پیام دادم شرایط هستی وخودمو به کل تعریف کردم. ایشون امید به درمان دادند ولی به خاطر دوری راه درمان قبول نکردن و درمانگری در یکی از شهرای نزدیک معرفی کردند ولی من هدفم فقط درمان با خودشون بود.
با مادرانی که از شهرستان ها مراجعه کرده بودند تو پی وی حرف زدم که یکیش هم خانم محمد زاده بود پرسیدم شما چطور دکتر راضی کردین درمانتون قبول کرد از سختی های درمان پرسیدم. اونا چطور درمانشون شروع کرده بودند بهم گفتند از سختی ها مسیر واینا هم کلی حرف زدی
من دوباره رفتم پی وی دکتر با اصرار فراوان وقبول کردن شرایطی که دکتر فرمودند برای ۲۰فروردین ۹۷ وقت جلسه گرفتیم من تو اسمونا بودم.راهی تهران شدیم
با بچه شیرخواره مسیرمون ۸یا ۹ ساعت طول کشید.
با هیجان واسترس زیاد وارد مطب شدیم با شخصی مواجه شدیم که همه چی تموم بود از همون گروه فهمیدم بودم دکتر شخص خیلی مهربان ودلسوزی هستند و حضوری بر این خصلت دکتر یقین پیدا کردم.
از شدت استرس وهیجان گفتار خودم به شدت بهم ریخته بود و بعد چند کلمه صحبت با قفل های شدید با گریه از اتاق درمان زدم بیرون حس عجیبی داشتم هم خوشحال که اومدیم پیش دکتر برزگر هم ناراحت از لکنت های خودم و هم ترس از اینکه ایا دکتر مورد قبول همسرم میشه یا نه
بعد آروم شدن برگشتم اتاق دیدم نه همه چی خوبه همسرم همه چی به اقای دکتر توضیح دادند و دکتر با حرفاشون مستقیم رفتن تو دل همسرم دکتر با منم کلی حرف زد و امید درمان صد درصدی به ما دادند. با برخورد عالی واطلاعاتی که تو همین جلسه اول دریافت کردیم همسرم گفت با ایشون نصف مسیر درمان رفتیم ما بقی هم انشالله باهم میریم ومن باز رفتم تو اسمانها حسی که قابل وصف نیست.
قرار شده بود هرماه یه جلسه حضوری بریم تهران هر دوهفته تلفنی با خود دکتر جلسه داشته باشیم. هر هفته هم با خانم ولی تبار درتماس باشیم (از تماس انلاین وتصویری خبری نبودا همش با تلفن معمولی)
باز مطالعه گروه و مطالب درمانگرهای گروه در اولویت من بود تمرینات با جون ودل انجام میدادم ولی خیلی جاها سر درگم میشدم نمیدونستم چکار کنم تو اجرای تمرینات مشکل داشتم هی شک میکردم درست انجام میدیم یا نه مثل بقیه مادرا نمیتونستم با ایده های مختلف تمرینات برای هستی جذاب تر کنم بازی های که اونا انجام میدادند من بلد نبودم هی عملکرد خودمو با بقیه مادرا مقایسه میکردم.
احساس ضعف شدیدی داشتم به خاطر لکنتم خودمو از بقیه متفاوت تر وناتوان حس میکردم. دوباره افکار منفی زیاد شد با خودم وخدا دوباره درگیر شدم وهمه اینا رو عملکردمون تاثیر گذاشت ولی دیدم کسانی که خوب کار نمیکنند دکتر از درمان حذفشون میکنه این حذف منو ترسوند به خودم اومدم هرروز و هر هفته با خانم ولی تبار و دکتر برزگر در ارتباط بودم مشکلاتمو میگفتم اونا راه حل و ایده میدادند.
متوجه شدم خیلی کمالگرا هستم وسبک تربیتی هم یه جاهای اشتباهه روی اعتماد به نفس خودم وهستی کار کردم با مراجعه به روانشناسان کودک و شرکت در کارگاه های فرزندپرویی و مطالعه دراین باره اشکالات تربیتی رو فهمیدم و اصلاح کردم تشویق و تنبیه درست رو یاد گرفتم.
با هستی مثل یه رفیق تمرینات با تشویق و جایزه های منظم و با انجام بازی های ساده ادامه دادیم کم کم پیشرفت تو گفتارش دیدیم وتلاشمون چندین برابر شد با ایده های که خانم ولی تبار و مادران گروه ژتون دهی درست یاد گرفتم و اجرا کردم.با نوشتن برنامه وزمان انجام تمرینات وترفند های مختلف برای ژتون دهی ونمره دهی وجلسات منظم وثبت تمرین منظم کیفیت تمرینات بالا رفت.
بعد هفت ماه از شروع درمان نمره هستی از ۴ و۵ اومد روی ۱ و۲ علاوه بر پایین اومدن شدت لکنتش خلق وخوش خیلی بهتر شده بود روابط اجتماعیش بهتر شده بود حساسیتش نسبت به صدای زیاد، کم شده بود اعتماد به نفسش بالا رفته بود مهم تر از همه ارتباط ما باهم خیلی بهتر شده بود همون تعامل مثبتی که دکتر میگفتند تا حدودی برقرار شده بود.
ما همچنان با انرژی به درمان ادامه دادیم ونمره به صفر و گاهی یک رسید تا اینکه فرودین ۹۸ جلسه حضوری با دکتر داشتیم فرمودند هستی شش هفته ای هست وارد دوره تثبیت شده ویژه ترین خبری بود که تا اون موقع شنیده بودم.درست بعد یک سال ازشروع درمان وارد تثبیت شد.
توی این یک سال خودم از نظر روحی واعتماد به نفس خیلی بهتر شده بودم با این خبر انرژی مضاعف گرفتم و با تمام وجود هرچی اقای دکتر فرمودند مو به مو انجام دادیم نه کم نه زیاد با نوسانات زیادی روبه رو شدیم ولی یاد گرفته بودم تو نوسانات کر باشم بی خیال بی خیال لکنت ها رو نشونم واکنش منفی نشون دم و فقط فقط تمرین انجام بدیم تا بگذره
همین رفتارم باعث شد هستی هیچ حس بدی نسبت به لکنت نداشته باشه و از همون اول با لحن کودکانه درمورد لکنت باهاش حرف زده بودم و هدف از تمرینات میدونست با جدیت و قاطعیتی که یاد گرفته بودم فهمیده بود نمیتونه از زیر تمرینات دربره هرجوری شده تحت هر شرایطی باید تمرینات موبه مو انجام بشه
خیلی ها توی این مسیر سنگ انداختند خیلی حرفا زدن ولی ما هدفمون مشخص بود به خاطر مشکلات وهزینه های رفت وامد خیلی جاهای به مشکل خوردیم ولی از خوراک وپوشاک وتفریحات هزینه دار زدیم تا هزینه های درمان بتونیم پرداخت کنیم وخیلی مشکلات دیگه ..
توی دوره تثبیت همچنان تمرینات هر روز طبق فرمایش اقای دکتر انجام دادیم جلسات حضوری از ماهانه شد دوماه یکبار بعد مدتی شد سه ماه یکبار (البته من به همسرم نگفتم همون دوماه یکبار میرفتیم چون خودم از جلسات انرژی زیادی میگرفتم تا اینکه اقای دکتر لو دادند هرسه ماه یکبار شد)
توی تثبیت هستی دچار نوسان میشد ولی نه نوسانات انچنانی نهایت به دو میرسید بعد یک سال از تثبیت نمره لکنت صفر شد ولی روانی دلچسبی نبود هستی مشکل کلمه یابی داشت و همین گفتار ناخوشایند میکرد که روش کار کردیم رفع شد.
تازه یکم احساس راحتی میکردم وخیالم از هستی راحت شده بود که آبان و آذر سال ۹۹ لکنت علی شروع شد قبول کردنش برام سخت بود ولی باز چاره ای نبود لکنت علی هم پذیرفتم روی درمان تمرکز کردم.ولی علی با هستی خیلی فرق داشت خیلی برای تمرینات مقاومت میکرد و من وقت کم می اوردم با هر دو تمرین کنم.
روی هستی کار کردم که خودش مسئولیت تمریناتشو برعهده بگیره منم با خیال راحت با علی کار کنم باز با تشویق وژتون دهی هستی راضی کردم خودش تمرینات انجام بده البته با نظارت من یه مدت ازش دور مینشستم تا تمرین کنه کم کم از اتاق رفتم بیرون گاهی یواشکی گوش میدادم گاهی با ضبط کردن صداش تمرینشون بررسی میکردم اشتباه بود باید دوباره انجام میداد بلاخره یاد گرفت خودش کار کنه گاهی هم با پدرش انجام میداد.
همین مستقل کردنش اعتماد به نفسش هم بالا برده بود. توی یه کانال قصه گویی درتلگرام هم قصه گویی هاشو میفرستادم وادمین گروه تو کانال قرار میداد
یه بار هم جز کسانی شد که خوب قصه تعریف میکردند وهمین باز اعتماد به نفس بالا برد.
کار با علی نیاز به انرژی بیشتری داشت با بازی های ساده ای که با هستی کار میکردم راضی به تمرین نمیشد و همین باعث شد من در دوره مجازی طراحی بازی شرکت کنم.
تا حدودی یاد گرفتم چطور با وسایل خونه و با وسایل دم دستی و اسباب بازی های که دارند بازی های مختلف و هدفمندی انجام بدیم توی اون گروه بازی هم جز فعالین شدیم و هر روز بازی طراحی میکردیم و انجام میدادیم و میفرستادیم اون گروه
گروه برای استاد محمدی نیا بود.ایشون از لکنت بچه ها باخبر بود.
من توی یکی از دورهای پولی ایشون که بازی های برای تقویت مغز و اینا بود شرکت کرده بودم وبازی های یکی یکی انجام دادیم وقتی تلاش منو دیدین ومتوجه شدن نمیتونم به خاطر هزینه دوره در دوره توجه وتمرکز هم شرکت کنم خودشون دوره بازی های توجه وتمرکز به بچه ها هدیه دادند.و من باز رفتم تو اسمونا وکارمون شد علاوه بر انجام تمرینات ،انجام بازی های هدفمند.و من درعجب از معجزه ها و لطف خدا و قرار دادن بهترینا درمسیر زندگیم
با انجام این بازی ها تعامل مثبت بین ما چندین برابر شد مشکل توجه وتمرکز خیلی بهبود پیدا کرد اعتماد به نفس بچه ها خیلی بالا رفت به توانایی ها و رفتارهای مثبت خودشون پی بردن مسئولیت پذیری بالا رفت مهارت های اجتماعی بالا رفت و در کل همه چی عالییی عالیی شد.
بازی وکاردستی شد بهترین جایزه ما برای انجامتمرینات با هر کدوم نسبت به سنشون بازی میکردم گاهی بازی جمعی
درمان به خاطر کرونا کلا انلاین شده بود ولی با بودن در گروه ها وپاسخگویی اقای دکتر من متوجه دوری راه نبودم و با تمام قدرت کار میکردیم کم انرژی وخسته میشدیم بچه ها یه جاهای بد قلقی میکردند ولی سعی میکردم همه چی مدیریت کنم رو پا وایسیم.
به جایی رسیدم که خواستم درمان خودم هم شروع کنم ولی باز میترسیدم حواسم از بچه ها پرت شه ولی با تشویق اقای دکتر وهمسرم ودوستان دلمو زدم به دریا ودرمانمو شروع کردم
بعد اولین جلسه درمانی خودم اقای دکتر مریض شدند. اول درمان خودم بود درمان علی هم در حساسترین مرحله بود هستی هم نالان از طولانی شدند درمان با مریضی دکتر خیلی نگران ایشون شدم و مریضی حق ادم خوبی مثل ایشون نمیدونستم ولی برای اینکه قدر دان زحماتشون باشم و خیالشون از درمان ما راحت کنم.
همه سعی مو کردم درمان به بهترین نحو جلو ببرم شش یا هفت ماه جلسه درمانی نداشتیم ولی کم نزاشتم همون تمرینات مداوم انجام دادیم
دکتر بهتر شدند. جلسات با اقای دکتر پاشا شروع کردیم. علی وارد دوره تثبیت شد. ولی از نظر روحی خودم داغون بودم.
خواهر نوجوانم دچار بیماری پانیک و افسردگی دوقطبی شده بود و از کسی حرف شنوی نداشت جز من میزد میشکست از خونه میزد بیرون مثل روانی ها میخندید بعد به همان شدت گریه میکرد مثل تشنجی ها حملات پانیک بهش دست میداد می افتاد زمین از خونه قهر میکرد می اومد چند هفته ای خونه ما می موند و خیلی موارد دیگه همگی هم درتعجب بودیم چطور یه دختر سالم یهویی دچار این مشکل شده هم هیچ شناختی از بیماری نداشتیم هم نمیدونیستم چطور باهاش رفتار کنیم.
صبح زود بیدار میشدم کارها و تمارین بچه ها رو انجام میدادیم تا خواهرم از خونه زد بیرون برم دنبالش گاهی از دو بعد از ظهر تا یازده شب تو پارک می موند اصلا نمیتونست تو خونه بمونه کسی اجازه نمیداد کنارش باشه جز من دیگه حس بازی نبود. حس درمان خودم هم نبود. فقط هدفم درکنار خواهر بودن و اسیب نزدن به درمان بچه ها بود.
روزهای خیلی مزخرف وسختی بود. به دکتر پیام دادم اینجوری شده درمان خودمو نخواستم درمان بچه ها رو به اتمام برسونم شاهکار کردم
و دکتر تشویق کردم که همچنان تو درمان باشم درمان ادامه دادم ولی با هزار بدبختی اکثر وقتم با خواهرم میگذشت.از این دکتر به اون دکتر
از این پارک به اون پارک از این خیابون به اون خیابون
با چشم همیشه گریان و بغض همیشه تو گلو ولی میگفتم گناه بچه ها چیه نباید به خاطر خواهرم درمانشون اسیب ببینه با لبخند مصنوعی با خستگی فراوان وحال روحی داغون سعی کردم تمرینات قطع نکنم هرجوری بود انجام میدادیم.
خواهرمو با هزار مصیبت راضی کردم ببرمش پیش روان پزشک و مشاور نوجوان و خداروشکر با روان درمانی و دارو درمانی کم کم شرایطش بهتر شد و همه چی تا حدودی برگشت به حالت سابق ولی دیگه من یه آدم دیگه شده بودم یه ادم قوی و خودساخته و همچنان متعجب از مشکلات پیش اومده (اینا رو گفتم بدونید همه ما علاوه بر لکنت مشکلات زیادی داریم ولی درکنار این مشکلات باید درمان ادامه بدیم تحت هر شرایطی درمان اولویت باشه)
بعد کلی فراز ونشیب وکم شدن به مرور تمرینات هستی و ثابت موندن روانی گفتار تحت هر شرایط و هر موقعیتی بلاخره بعد چهار سال ودو ماه و سه روز در ۲۳ خرداد ۱۴۰۱ بعد یه جلسه که با گریه گذشت از درمان ترخیص شد. (درمانش با گریه شروع شد با گریه هم تموم شد)
حس ترخیصی از درمان اصلا قابل توصیف نیست بلاخره این همه زحمت واین همه رفت وامد و این همه گریه این همه سختی این همه مقاومت این همه تمرین این همه فراز ونشیب ونوسان تموووووم شد والان شده یه خاطره خوب و من عجیب به خودم به عنوان مادری که تونستم اینده بدون لکنت برای دخترم بسازم افتخار میکنم.
برای ساختن زندگی واینده بدون لکنت برای هستی من تنها نبودم خیلی ها توی این ساختن زندگی بدون لکنت نقش دارند اول خدا که همیشه صدامو میشنوه و با آشنا کردن من با اقای دکتر برزگر زندگی ما رو سرشار از معجزه کرده.
دوم اقای دکتر برزگر که الحق خدایی لکنت هستند و کلماتی در وصف انسانیت و خوبی و علم و تعهدکاری ایشون پیدا نمیشه.
سوم خانم ولی تبار و اقای پاشا که نقش بسزایی در درمان هستی دارند و با ارتباط گیری عالی با بچه ها کارشون به بهترین نحو انجام میدن.
چهارم اقای حسینی نسب که با وجود اینکه درمان ما رو برعهده ندارند ولی همیشه مطالبی که تو گروه میفرستند و تشویق و انگیزه ای که میدن چراغ راهن
پنجم مادران و دوستانی که بیشتر از یه خواهر در هر شرایطی هوامو داشتند مشوقم بودند.
از خانم ادیب وخانم محمدزاده وخانم فدویی و خانم نقدی و خانم مظفری گرفته تا خانم کشاورزی و خانم گمار و خانم گل محمدی و خانم مهری و….دیگر مادران عزیز (که امیدارم ناراحت نشن اسمشون ننوشتم)
ششم استاد محمدی نیا که اشنایی با ایشون هم زندگیمو خیلی تغییر داد و جز محدود افرادی بودندکه علاوه بر اینکه اهمیت بازی ازشون یاد گرفتم به خود شناسی هم رسیدم.
از همراهی همسرم هم نگم براتون که اگه همراهم نبودن هیچ کدوم از اینا نبود بیچاره رو واقعا کچل کردم. تا عمر دارم مدیون و دعا گویی اقای دکتر برزگر وتیم نگاه نو هستم.
آرزوی سلامتی کامل برای اقای برزگر دارم.اینم بگم اقای دکتر از لحاظ مالی هم خیلی ما رو ملاحظه کردند. اگه از نظر مالی حمایت نمیکردند سه نفری به هیچ عنوان نمیتونستیم تحت درمان باشیم هرچه از مردانگی وانسانیت اقای دکتر بگم باز کمه انشالله سایه شون همیشه بالای سر خانواده شون ومراجعان کلینیک نگاه نو باشه
آرزوی زندگی بدون لکنت برای همه افراد دارای لکنت میکنم انشالله همگی موفق باشین تا تجربیات ترخیصی خودم وعلی بدرود.